دوشنبه 92 تیر 17 :: 3:50 عصر ::  نویسنده :

رمضانض

در اتاقی که پر است از ابر و مه 

 دست‌هایم بوی باران می‌دهد 

 عکس من در قاب می‌خندد به من

 خنده‌اش بوی دبستان می‌دهد

 بوی باد از کوچه می‌آید ، و من

 در اتاقم چای را دم کرده‌ام

 با بخار گرم چایی ، سقف را

 پر زباغ سرد شبنم کرده‌ام

 قُل قُل گرم سماور در اتاق

 می‌برد من را به عصر کوزه‌ها

 می‌برد تا لحظه‌ی افطارها

 می‌برد من را به ماه روزه‌ها

 لحظه‌‌ افطار وقتی می‌رسید

 سفره پر می‌شد ز عطر گل یاس

 لحظه‌ای احساس می‌کردم که من

 نور دارم بر تنم جای لباس

 سبز می‌شد با پدر ، باغ دعا

 نرم می‌خواند از کتابی آشنا

 با فطیر تازه مادر می‌رسید

 دستهایش داشت بوی ربّنا





موضوع مطلب :

درباره وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 46754