* قیصر امین پور : عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا
* خواجه حافظ شیرازی : روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست
* امیر معزی : رمضان شد چو غریبان به سفر بار دیگر اینست فرخ شدن و اینست به هنگام سفر
* عنصری بلخی : روزه پذیرفته با دو فرخ عید که بجز فرخش اخیر نیست * مصلح الدین سعدی شیرازی : برگ تحویل می کند رمضان بار تودیع بر دل اخوان یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان ماه فرخنده روی برپیچید و علیک السلام یا رمضان الوادع ای زمان طاعت و خیر مجلس ذکر و محفل قرآن بهر مردمان ایزدی بر لب نفس در بند و دیو در زندان تا دگر روزه با جهان آید بس بگردد به گونه گونه جهان بلبلی زار می نالید بر فراق بهار وقت خزان گفتم انده مبر که باز آید روز تو روز و لاله و ریحان گفت ترسم بقا وفا نکند و ره هر سال گل رمد بستان روزه بسیار و عید خواهد بود تیر ماه و بهار و تابستان تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان
پیشاپیش عیدتان مبارک
موضوع مطلب :
در اتاقی که پر است از ابر و مه دستهایم بوی باران میدهد عکس من در قاب میخندد به من خندهاش بوی دبستان میدهد بوی باد از کوچه میآید ، و من در اتاقم چای را دم کردهام با بخار گرم چایی ، سقف را پر زباغ سرد شبنم کردهام قُل قُل گرم سماور در اتاق میبرد من را به عصر کوزهها میبرد تا لحظهی افطارها میبرد من را به ماه روزهها لحظه افطار وقتی میرسید سفره پر میشد ز عطر گل یاس لحظهای احساس میکردم که من نور دارم بر تنم جای لباس سبز میشد با پدر ، باغ دعا نرم میخواند از کتابی آشنا با فطیر تازه مادر میرسید دستهایش داشت بوی ربّنا
موضوع مطلب :
ای صاحب دقیقههای انتظار، نمیدانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما میگذرد؛ تا یادم میآید، چشم انتظار تو بودهام. مولای من! تو در قلهای و من در دامنه ـ وقتی قلهها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه میریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا کوزه تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم خاست. «مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»ای صاحب دقیقههای انتظار، نمیدانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما میگذرد؛ تا یادم میآید، چشم انتظار تو بودهام. مولای من! تو در قلهای و من در دامنه ـ وقتی قلهها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه میریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا
کوزه
تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم خاست. «مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»
موضوع مطلب :
نیستم لایق کنم مدح و ثنایت یا ابوالفضل از ازل مدح تو را گفته خدایت یا ابوالفضل مصطفی را جان نثاری، مرتضی را یادگاری جان من، جان جهان بادا فدایت یا ابوالفضل
موضوع مطلب : میآید؛ با چشمانی که افقهای سرخ را تجربه خواهد کرد و دستانی که درخت ظلم را بارور نمیخواهد. موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 46753
|