شنبه 91 مرداد 28 :: 5:12 عصر ::  نویسنده :

* قیصر امین پور :

عید است و دلم خانه ویرانه ، بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا

یک ماه تمام میهمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا

 

 

* خواجه حافظ شیرازی :

روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست

می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست

 

* امیر معزی :

رمضان شد چو غریبان به سفر بار دیگر

اینست فرخ شدن و اینست به هنگام سفر

 

* عنصری بلخی :

روزه پذیرفته با دو فرخ عید

که بجز فرخش اخیر نیست


* مصلح الدین سعدی شیرازی :

برگ تحویل می کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

ماه فرخنده روی برپیچید

و علیک السلام یا رمضان

الوادع ای زمان طاعت و خیر

مجلس ذکر و محفل قرآن

بهر مردمان ایزدی بر لب

نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید

بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار می نالید

بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که باز آید

روز تو روز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند

و ره هر سال گل رمد بستان

روزه بسیار و عید خواهد بود

تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود

سال دیگر که در غریبستان

 

پیشاپیش عیدتان مبارک


 




موضوع مطلب :
جمعه 91 تیر 30 :: 2:20 عصر ::  نویسنده :

در اتاقی که پر است از ابر و مه

دست‌هایم بوی باران می‌دهد

عکس من در قاب می‌خندد به من

خنده‌اش بوی دبستان می‌دهد

بوی باد از کوچه می‌آید ، و من

در اتاقم چای را دم کرده‌ام

با بخار گرم چایی ، سقف را

پر زباغ سرد شبنم کرده‌ام

قُل قُل گرم سماور در اتاق

می‌برد من را به عصر کوزه‌ها

می‌برد تا لحظه‌ی افطارها

می‌برد من را به ماه روزه‌ها

لحظه‌‌ افطار وقتی می‌رسید

سفره پر می‌شد ز عطر گل یاس

لحظه‌ای احساس می‌کردم که من

نور دارم بر تنم جای لباس

سبز می‌شد با پدر ، باغ دعا

نرم می‌خواند از کتابی آشنا

با فطیر تازه مادر می‌رسید

دستهایش داشت بوی ربّنا

 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 تیر 14 :: 3:6 عصر ::  نویسنده :

ای صاحب دقیقه‏های انتظار، نمی‏دانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما می‏گذرد؛ تا یادم می‏آید، چشم انتظار تو بوده‏ام.

مولای من! تو در قله‏ای و من در دامنه ـ وقتی قله‏ها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه می‏ریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا

کوزه تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک

برخواهم خاست.

«مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم     طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی     پیش‏تر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»ای صاحب دقیقه‏های انتظار، نمی‏دانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما می‏گذرد؛ تا یادم می‏آید، چشم انتظار تو بوده‏ام.

مولای من! تو در قله‏ای و من در دامنه ـ وقتی قله‏ها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه می‏ریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا

 

کوزه

 

تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم

خاست.

«مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم     طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی     پیش‏تر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 تیر 4 :: 12:17 عصر ::  نویسنده :

 

نیستم لایق کنم مدح و ثنایت یا ابوالفضل                                                               

از ازل مدح تو را گفته خدایت یا ابوالفضل                                                                    

مصطفی را جان نثاری، مرتضی را یادگاری

جان من، جان جهان بادا فدایت یا ابوالفضل

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 تیر 2 :: 10:50 صبح ::  نویسنده :

می‏آید؛ با چشمانی که افق‏های سرخ را تجربه خواهد کرد و دستانی که درخت ظلم را بارور نمی‏خواهد.
مدینه، پرشورترین ترانه ‏ها را به پیشوازش دف می‏زند و می‏چرخد.
عود بسوزانید و دست بیفشانید که وام‏گذار عزت شیعه از راه می‏رسد!
او می‏آید تا دین رسول الله صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله پایمال ستم و ناجوانمردی نشود.
می‏آید تا راه‏زنان سپیده، راه بر قبله آفتاب نبندند؛ کسی که دلش فراخ نای دشت‏ها را می‏ماند و صدایش، سکوت آزادگان زمین را به فریاد می‏خواند.
اوست که دهمین روز محرم را به تاریخی جاودان بدل می‏کند.
حسین علیه‏السلام به دنیا می‏آید و در عصری که نیزه‏های ظالم، گلوی انسانیت را نشانه گرفته ‏اند و پرچم علوی را بر خاک افتاده می‏خواهند، نه عدالت علی علیه‏السلام را برمی‏تابند و نه نجابت حسن علیه‏السلام را و این‏گونه بود که تنها، قانون شمشیر می‏توانست سکه ظلم و فساد را از رواج بیندازد.
ای سومین دلیل روشن! آمدی و قدم‏های سایه‏ نشین را با خورشید نفس‏هایت به برخاستن فرا خواندی.
با تو، مه ‏آلودترین کوه‏ها به طواف روشنایی رفتند و چشمان خونریز بی‏ عدالتی، برای همیشه، به توفان مذمت سپرده شدند.
عاشورا، خلاصه‏ای بود از روزهای سربلند زندگی‏ات؛ روزهایی که شانه‏ های علی‏ وارت، بار سنگین امامت را به دوش می‏کشید در هیاهوی کفتارهای غاصب.
تو آمدی تا منکر، به ذلت آید و معروف، بر دل جهان، سروری کند؛ تا باران آزادگی و عدالت، پنجره‏های خواب‏ آلود را بشوید و قفل ‏های تیرگی از دهان درهای بسته عدل، برداشته شود و در این جاده سراسر خطر، تار و پودت را با پروردگارت معامله کردی.
نامت تا همیشه زمین و زمان، بر دروازه‏های شهید عشق، زنده و جاویدان است.
حضور سبز تو زیباترین خاطره‏هاست    ***     نگاه روشن چشمت، نگاه پنجره‏هاست
تو از کدام تباری که بعد عمری باز    ***     هنوز، نام بلندت نوای حنجره‏هاست





موضوع مطلب :

درباره وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 46753